آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

پاییز و بیماری های ویروسی

قبلا ها... در واقع خیلی قبلا ها، از شهریور انتظار پاییز رو میکشیدم. پاییز و اون خنکی دلچسبش و برگ های هزار رنگ و خش خش و خلاصه عاشق پاییز بودم. اینجا تو اهواز از پاییز خبری نیست که هیچی، وقتی مهر میاد دست به دعا هستیم، ویروس ها دخترکمان را کمتر آزار بدن. از سرماخوردگی اول مهر که بگذریم، مدتیه ویروس ت. اس. اس. ش  (تب ، اسهال، و استفراغ و شکم درد)  (این اسم رو خودم روش گذاشتم)  شایع شده و آوینا هم دو سه روزی باهاش درگیر بود. خدا رو شکر دخترم قوی بود و ردش کرد.   ...
27 مهر 1394

زنگ کاردستی

ماهیگیری با فوم های رنگی ماهی درست کردم (دوتا از ماهی ها رو آوینا برش زد) و یک گیره فلزی بهشون وصل کردم. سر قلاب ماهیگیری هم یک آهنربا گذاشتم. یک دونه از تشک های مبل هم وسط خونه گذاشتیم و مثلا وسط آبها بودیم. آوینا ماهی گرفت و بعد هم همونجا کبابش کردیم و خوردیم.   یک بازی که جدیدا انجام میدیم، بازی کامل کردن شکل بر اساس تخیل آوینا هست. مثلا من یک خط یا منحنی میکشم و از آوینا میخوام کاملش کنه. خیلی هیجان انگیز و جالبه. و خیلی به تخیل و تصورات بچه ها کمک میکنه! من یک بیضی رسم کردم و آوینا کاملش کرد. آوینا گفت این یه تخم مرغ هست که ازش کروکودایل بیرون میاد و باید به سمت فلش حرکت کنه.   &n...
27 مهر 1394

معروف شدن ما!!!

دیشب جاتون خالی، به رژیم و تفکرات غذای هِلسی یک زبون درازی کردیم و انگشت شست نشان دادیم و سر از پیتزا فروشی درآوردیم.   بعد از تموم شدن غذا، آقای مدیر رستوران اومد و به آوینا و دو تا کوچولوی دیگه، کتاب هدیه داد. آوینا کلا اینجوریه که وقتی کتاب به دستش میرسه میگه بخونیم!!! حالا فرقی نمیکنه در چه حالی باشیم!!! غرق  سیری و    لذت    بعد از یک پیتزای خوشمزه... ، در حال غرق شدن در آب، سقوط از هواپیما ... خلاصه از طبقه سوم رستوران تا دم در هی گفت بخونیم.... تا بالاخره دم در رستوران نشستیم و کتاب خوندیم . آقای مدیر رستوران برای انجام کاری پایین اومده بود، ما رو دید.... ...
19 مهر 1394

قلک

 آوینا به قلکی که برای صدقه کنار گذاشته بودم، خیلی علاقه نشون میداد و دوست داشت توش پول بندازه. به پیشنهاد شهرام براش قلک خریدیم و دیدیم فرصت مناسبیه که در حد سن خودش با مقوله پس انداز آشنا بشه... بهش گفتیم بعد از پر شدن قلک هر چی دوست داره میتونه بخره!     تا اینجای کار به ظاهر خیلی شیک و مجلسی میاد.. اما در واقع آوینا از هر فرصتی برای زورگیری و پول گرفتن و پر کردن قلکش استفاده میکنه!  ...
7 مهر 1394

کابوس چند دقیقه ای

چند شب پیش هوا خوب بود و ما هم مهمون هامون رو بردیم پارک جزیره. من و دختر داییم، آوینا و کیانرضا (پسر دختر داییم - 2 ساله) رو بردیم تو محوطه بازی بچه ها.  آوینا از پله های چوبی عمودی یک سرسره بالا رفت و وقتی مطمئن شدم آوینا آماده سُر خوردن شده، دست کیانرضا رو گرفتم تا به اون هم کمک کنم از پله ها بالا بره.... چند لحظه بعد که برگشتم آوینا رو در حین سُرخوردن ببینم.... دیدم نیست!       چند دور کامل دور خودم چرخیدم و همه جای محوطه بازی رو دیدم... سراسیمه از این طرف و اون طرف به دنبال آوینا..... تمام کسانی که پارک جزیره اهواز رو دیدن میدونن محیط خیلی امنی داره... اولا که فقط خانواده ها اجازه وارد ش...
6 مهر 1394

مهد کودک درخشش

به دلایلی که هم به مهد قبلی آوینا مربوط میشد و هم به شرایط زندگی خودمون، تصمیم گرفتیم مهد آوینا رو عوض کنیم. تقریبا از تیر ماه، دغدغه فکری من پیدا کردن یک مهد خوب برای آوینا بود. خیلی از مهد ها و موسسه ها رو دیدم. خیلی دوست داشتم یکی از موسسه هایی که روی خلاقیت بچه ها کارمیکنن، ثبت نامش کنم. اما به دلیل شرایط دانشگاه من و ساعت کاری موسسات، این امر مقدور نبود. در نهایت از بین همه مهد کودک ها و تحقیق از پدر و مادرها، مهد کودک درخشش رو انتخاب کردیم.     از همین زمان مشکل و درگیری ذهنی من با آوینا شروع شد. چون هر وقت صحبت مهد کودک مطرح میشد، آوینا میگفت مامان من مهد جدید نمیرم... من دلم میخواد برم  مهد قبلی... دلم ...
5 مهر 1394

زنگ کاردستی

این مدت خیلی در مورد کاردستی کم کار بودیم ... دلیلش هم مشغله زیاد من برای آماده کردن سمینارم.... تدارک مراسم عقد برادرم بود. خدا رو شکر همه چی عالی پیش رفت و بعدا حتما در یک پست مفصل میزارم.   این سه چرخه رو با مواد کاملا دور ریختنی درست کردیم. البته بعدا آوینا با پوست شکلات حسابی تزیینش کرد ...
5 مهر 1394
1